عشق، وفور محبت است. حب و بغض از مشترکات بین انسان و حیوان میباشد. انسانها همدیگر را در یک شرایط خاص عاطفی و وجدانی دوست دارند، ولی این دوستیها در نوسان و تابع تحولات قلب میباشد. یعنی آن انقلابی که در روح و جسم انسان ایجاد می شود؛ روی وابستگیهای عاطفی انسان و دیگران تاثیر مختلف دارد.
این که در تقویم سالانه، یک روز را روز عشق و یا دوستی قرار دهند، خوب است. چرا که این رویداد؛ انسانها را در تحولات مثبت دوستیابی و دگراندیشی یاری میکند. ولی در پاسخ به این پرسش که آیا این دوستیها پایدار است، این عشقها حقیقی یا مجازی است و این محبتها پاینده میباشد.
تاریخ نشان داده که، هرگز چنین چیزی وجود نداشته است. یعنی بزرگترین عشق، عشق بین دختر و پسر است که منتهی به ازدواج میشود و آمارهای گرفته شده همواره نشان میدهد که اکثریت قاطع این وصلتهای منبعث از عشق، رو به سردی رفته و به جدایی انجامیده است.
عشق تحت کانون خانواده در محدودهی والدین به فرزندان و متقابل آن، اصیلترین نوع عشق و محبت است. ولی این عشق نیز دچار نوسانات حوادث و وقایع روز میباشد، یعنی وقتی اعصاب در اثر عوامل مختلف خراب میشود، آنگاه تیراژ عشق و محبت پایین میآید. در واقع هنگامی که فکر و خیال به هم ریخته شده است، وابستگیهای نفسانی، عاطفی و فطری، دچار تحولات منفی میگردد.
اصل و اساس را باید در این جستجو نمود که اگر انسان زندگی راحتی داشته باشد، آنگاه عاشق میشود. حال باید پرسید که آیا راحتی در این جهان وجود دارد؟ اگر انسان در رفاه باشد، پس مشکلی ندارد، گرفتاری، بیماری و سختی ندارد و متمایل به ارتباط عاطفی با دیگری میشود. ولی وقتی زندگی به وسیله فشارهای ایام به هم ریخته و زندگیها به دلیل فقر نابود شده و فساد، فحشا، درگیری و بیماریهای ناعلاج فراگیر شده است، دیگر جایگاهی برای محبت نمیماند.
نتیجهی چنین پیآمدهایی این است که، انسان توقع خود را در دایرهی دوستی و عشق بر یک قاعده عقلانی قرار بدهد، یعنی این که عاقلانه دل ببندد؛ اگر میخواهد جدا شود، آگاهانه بگسلد و سوا شود. یعنی بر پایهی معیارها و میزانی که خارج از سرویس احساس و اعصاب است، عمل کند. چون وقتی که احساس جریحه دار می شود، همه چیز را زیر پا میگذارد و وقتی که اعصاب به هم میریزد، همه معادلات محبتآمیز و عاشقانه را دگرگون میکند. اکنون اگر شما از دادگاه خانواده آمار بگیرید، اکثریت قاطع کسانی که از هم جدا شده اند، عاشق هم بودند. آن زوج هم چه بسا در آغاز دو بیگانه بودند که به هم دل بستند، سپس محبت وافر شد، عشق سرشار شد و در نهایت منجر به یکی شدن در قاعده ازدواج گردید، ولی بعدها حوادث و وقایع، آن را سرد کرد.
اکنون پرسش این است که چه کنیم تا عشق و علاقه از بین نرود و گاهی وقتها تبدیل به تنفر نشود، مشکلی که حتی در مورد خود انسان بسیار اتفاق افتاده است. انسان اصولا عاشق خودش است و عشق و محبت یک فرد ابتدا باید برای خود او باشد، یعنی اول باید خودش را دوست داشته باشد و سپس به دیگران بپردازد، ولی باز می بینیم که انسان حتی از خودش بیزار میشود! هرآینه این فشار زندگی، دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی است که باعث می شود انسان، هم از خویشتن و هم از دیگران سرد شود، دلزده شود، ببُرد، افسرده شود و در فضای خلا فرو برود.
در واقع مشکل اساسی ما زندگی کردن در جایگاهی است که علیالدوام فشار و آزار و اذیت وجود دارد. بعضیها می گویند که با عشق و محبت میشود جلوی این مشکلات را گرفت، ولی چنین نیست! مثلا یک پزشک، حرفهی خودش را دوست دارد و پایبند به آن سوگند پزشکی است که در روز اول خورده است، ولی وقتی مسئلهی کرونا میآید، همان پزشک وحشت میکند و میگریزد و مجبور به دورکاری میشود. یا یک پرستار، علاقهمند به آن رشتهای است که از آغاز انتخاب کرده، ولی وقتی که میبیند غول عزراییل، در قالب انواع مختلف بیماری کرونا، آمده و کادر درمانی را قربانی ساخته است، او هم پا به فرار میگذارد و میرود، چرا که اگر هم مقاومت کند، خودش را از بین خواهد برد.
پس باید کاری کنیم که زندگی به طور اساسی از سختی و ملالت دور شود و سعی ما در این است که مردم را به سمتی بکشانیم که یک امیدواری واقعی وجود داشته باشد تا مُسکنی برای دردهای کنونی گردد.