خفتگان عصر نابودی شدیم
رشتههای دور اسقاطی شدیم
این همه آزارها از دین شده
آب و برق و هم هوا نوبر شده
چون عذابت آمده بر این بشر
خوش نگشت بر حال ما خونین جگر
مستدعی به آن باب اجابت
کز این شررت جان و دلم گشته حرارت
اوضاع وطن بین که چسان زار گرفته
احوال خراب است که زنگار گرفته
وصیت میکند این مضطر تو
که آمد از درت خون و خش تو
کربلایی گشتهای ای آدمک
پر بلایی گشت این انسان به دک
این مردم ما را که قضا دردسر انداخت
یا میکُشدش فقر و مرض یا که خودش میکُشد و چاه بینداخت
➖یا به روزگار میگوید جانش را بگیر یا به خودش میگوید جانش را بگیر! ما چقدر در روز عریضه داریم برای خودکشی! به جای صد تا روانشناس و روانکاو روی آنها کار میکنیم.