میوه خراب است ز بی آبی ما
زمین به زار است ز بدبختی ما
امنیت ما به باد رفته
این مذهب ما به عار گشته
ناامنی ما حاصل دین است
بیچارگیات نماد وحی است
چون طلاق آمد چو کوهی بر بشر
پس بباید روح دینی در خطر
مرگ است چو باران به سر ملت ایران
امن است برای همگان جرم به اعیان
کشتن و له کردن و آوارگی
شد به ما سوغاتِ این درماندگی
این همه آزار خَلقت از چه بود؟
ظرفها بشکسته و گور خلایق در چه بود؟
چون برکت رفته از این مملکت
سد و همین سفره شده خالی ز این رحمتت
همه گویند پس کی میرود این ابرِ شرخیز
ز این کشور که مردم را بیامد دشنهٔ تیز