افطار و سحر نالهٔ من سر به فضا زد
من رمضان زاده و فطر مدارم
در سحرش طوطی و خیر سرایم
لیک نگر حاصلش، خرج عزا شد
دین چو برفت از من و سوق بلا شد
به هر روزی که روزه در کمان بود
که تیرش بر دل و فکرم روان بود
صیام آمد که قرآن بارَکش گفت
به اکرامش همه انفاس ما خُفت
افطار و سحر نالهٔ من سر به فضا زد
از کسب مَضرات خدا، جان به شرر زد
دعا کردم به عمری کز توانت آبیاری کرده باشی
به لطف و رحم و هم جودت مؤید کرده باشی
ولکن سنگ آمد از سمائت
– «وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ (۲۲ ذاریات)» روزی شما بالای سرتان است، به ما از بالای بام زمین چه دادی؟ فقر دادی، بیماری دادی، ناامنی دادی، اختلاف دادی، سوءظن دادی، جادو دادی.
ولکن سنگ آمد از سمائت
بزد بر ریشه و جانم ز خشمت
الهی بس کن این آزار دائم
به زجر و دِشنه و تیر دمادم
ز این ظلم زمانه داد و افغانم شنیدی؟
– همه میگویند «اگر خدای زمین ظالم است چرا خدای واقعی کاری نمیکند»؟
ز این ظلم زمانه داد و افغانم شنیدی؟
صدای له شدن در چرخ افسون میشنیدی؟
– این خطاب به فرمانروای کل آفرینش است. شِکوه کنید در این ماهی که خدای زمین میگوید: «وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ» شهری است ماهی است که آن را عظیم داشتی و به آن کرامت دادی.