چو دانشجوی ما را سارق آمد، کشت و رفت
پس بباید بر خدایش گفت، کو حفظت، که جان را داد و رفت
– به یاد آن دانشجوی مظلوم که به دست خدای زمین، هم اموالش سرقت شد، هم جانش گرفته شد و هم جان سختی را پس داد.
چون به در خوابگاه کشته شده این جوان
پس به فنا گشته آن حفظ الهی به فان
– پدر و مادرش گفتند برو «به امید خدا»، اگر هم خیلی متشرع بودند گفتهاند «فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (۶۴ یوسف)» خدا اینطوری حفظ میکند!
دنیای بشر چو هرج و مرج است
دین و مذهب ما به سرا پردهٔ خِفت است
– این خفتگیری را دزد نمیکند بلکه خدا میکند، چون خدا ما را آفریده و به غیر از خودش هم هیچ کس مسئولیتی در حفظ ما ندارد حتی خودِ ما مسئول حفظ خودمان نیستیم چون جبر مطلق است، چون مایی وجود ندارد، منی نیست!
– کل این ملت بیچاره را خدا خفتشان کرده است!