در میان هجمههای این خدا
ملتی درمانده گشته از بلا
از خلق مصیبت زدهات غافل و بی ربط
جانها بگرفتی و برفتی پی کارت که شدی بط
این همه آزارهای بی بدیل
آمده از جانب جبر رذیل
رأفت که نداری و ترحم چو به باد است
از فضل و کرم، خالی و در اوجِ عذاب است
میوههای فصل را زیبا نبینی
هم که بی مزه شده، حاصل نبینی
این وضع دهشتناک، گویای خطیر آمد
از جبر خدا بنگر، این بار عظیم آمد
گریه ما را نگر از عمق جان است ای خدا
میزنی از پیش و پس، مخلوق ضعفت در بلا
اختلالات روانی بر خلایق آمده
زین سبب، گرگان به جان مردم گیج آمده
از دورهٔ افغان ز خدا دادرسی نیست
این آدم تنها به در و دشت، امان نیست
سلطهجویی میکند این مذهبم
چون که درد آمد وجودم برزخم