از کوروش تا شکاکیت معاصر: عروج خرد آبدیدهٔ ایرانی از کورهٔ بقا
نوشته مریم موذن زاده، نماینده بروجردی در اروپا
مقدمه: میراث خرد و آزادی
روز کوروش، برای ایران، صرفاً یادآوری پادشاهی باستانی یا شکوه امپراتوری نیست؛ بلکه بازگشت به جوهرهای است که از دل هزاران سال تاریخ این سرزمین بیرون میتابد: خرد انسانی، آزادی وجدان و کرامت بشر. منشور کوروش، که میتوان آن را کهنترین سند حقوق بشر دانست، بیش از آنکه یک فرمان سیاسی باشد، یک مرامنامهٔ فکری است. این مرامنامه، نماد انسان ایرانی است، نه بهدلیل قدرت نظامی یا ثروت، بلکه بهخاطر منش انسانی و نگاه فرافرقهای او به انسان و جهان. یاد او یعنی یادآوری «هویت خردمند» ملتی که بارها ویران شد، اما هیچگاه روح خود را به ویرانی نسپرد.
ایرانِ همیشه در حالت بقا: آسیب و انطباق تاریخی
تاریخ ایران، تاریخی است که میتوان آن را با مفهوم «آسیب تاریخی ممتد» (Continuous Historical Trauma)
در روانشناسی فرهنگی تبیین کرد. این ملت همواره در وضعیت سروایوال (بقا) زیسته است؛ از هجوم اعراب، مغول و تیمور تا سلطهٔ قدرتهای استبدادی داخلی و در روزگار معاصر، سیطرهٔ ایدئولوژیهای توتالیتر. این بقا، نه یک انتخاب، بلکه یک اجبار ساختاری بوده است.
حملهٔ اعراب و واقعهٔ نهاوند در قرن هفتم میلادی، یک گسست تاریخی عمیق را رقم زد که نه تنها موجب تغییرات سیاسی، بلکه آغازگر دورهای از تخریب سیستماتیک سرمایههای فرهنگی و انسانی، از جمله نابودی کتابخانهها و کشتار نیروهای فکری، شد. این تجربهٔ تاریخیِ زیستن در بحرانهای ممتد، ساختار عصبی و روانی جامعهٔ ایرانی را بهگونهای تغییر داده است که فرد ایرانی بهشکل ناخودآگاه، نوعی هوش انطباقی فرهنگی (Adaptive Cultural Intelligence) پرورده است. این هوش انطباقی دارای دو رکن اساسی است:
-
بقا از طریق تقیهٔ فکری: جامعه یاد گرفت که آگاهی و نقد خود را از حوزهٔ عمومی به حوزهٔ خصوصی و ادبیات (شعر، عرفان، طنز) منتقل کند. این استراتژی، «وجدان ملی» را حفظ کرد، اما در ظاهر، سکوت و انفعال را نشان میداد.
حل مسئلهگری و نوآوری در شرایط فشار: فرد ایرانی در شرایط فشار، مسیرهای تازه میسازد، منابع محدود را بازآرایی میکند، و در برابر «دروغِ رسمی»، معناهای درونی خلق مینماید. این فرایند، جامعهای ظاهراً فرسوده را به یک مخزن زایش فکری پنهان بدل کرده است.
از بقا تا بیداری شناختی: شکست ناجیگرایی
در دهههای اخیر، شاهد یک دگرگونی کیفی هستیم که در آن ملت ایران از مرحلهٔ صرفِ بقا به مرحلهٔ بیداریِ شناختی (Cognitive Awakening) وارد شده است. این گذار، محصولِ دو عامل است:
-
اشباع تاریخی از فریب: تجربهٔ مکرر از سلطهٔ قدرتهای سیاسی و ایدئولوژیک، که همواره خود را «ناجی» یا «حقیقت مطلق» معرفی کردهاند، به نقطهای از اشباع رسیده است. ملت، که قرنها در برابر قدرت سیاسی و دینی سکوت کرده بود، اکنون بهطور جمعی به پرسش برخاسته است.
فروپاشی نهاد دین: نهاد دین، که روزگاری در وجدان مردم جایگاه قدسی داشت و بهعنوان آخرین سنگر هویتی برای بقا عمل میکرد، امروز بیش از هر زمان دیگری موضوع نقد و حتی انکار شده است. آمارهای رسمی و مستقل، که از «دینگریزی» بیش از شصت درصد مردم ایران خبر میدهند، نشاندهندهٔ پایان عصر اقتدار نهادهای سنتی در شکل کنونیشان است. این تحول، نشانهٔ فروپاشی نیست، بلکه نتیجهٔ تجربهٔ تاریخی از فریب و سلطه است.
انسان ایرانی دیگر به دنبال «نجاتدهنده» نیست؛ او به دنبال حقیقت عریان است. این جستجو همان جوهرهای است که از دوران زرتشت تا کوروش، و از عرفان ایرانی تا امروز در ناخودآگاه جمعی ما زنده مانده است و شکاکیت را به ستون اصلی هویت معاصر تبدیل کرده است.
تعارض وجودی: ایرانیت، اسلامیت و غارت منابع
تحلیلگران بسیاری معتقدند که در چهار دههٔ اخیر، نوعی تعارض وجودی میان «اسلامیت ایدئولوژیک» و «هویت چند هزارسالهٔ ایرانی» شکل گرفته است. این تعارض خود را نه تنها در مقابله با نمادهای باستانی مانند کوروش، بلکه در یک رویکرد سیستماتیک به غارت و تخریب منابع نشان داده است.
برخلاف حکام تاریخی که معمولاً ذخایر ملی را برای آیندهٔ کشور حفظ میکردند، این دوره با یک غارت ذخایر زیرزمینی (نفت و گاز) در مقیاسی بیسابقه همراه بوده است. این اقدام از منظر جامعهشناختی، نه صرفاً سوءمدیریت، بلکه نشاندهندهٔ رویکرد «دشمنی» با جوهرهٔ ملی ایران است که منابع آن را نه متعلق به مردم ایران، بلکه ابزاری برای تحقق اهداف ایدئولوژیک منطقهای (تحت عناوین صدور اسلام یا امر به معروف) میداند. در نتیجه، فقر و گرسنگی مردم در کنار ثروت عظیم منابع، نه یک تصادف، بلکه پیامد مستقیم یک دکترین حکومتی است که رفاه ملت را قربانی پایگاهسازی در خارج از مرزها میکند.
ایران؛ بستر زایش حرکتهای نو و نقد ساختاری
در همین زمینهٔ تاریخی است که حرکتهای نوین و پیشرو، همچون جنبش فکری بروجردی، معنای عمیقتری پیدا میکنند. این جنبشها نه از دل رفاه یا نظم، بلکه از درون خستگی تاریخی و آگاهی عمیق به قیمت از دست رفتهٔ وجدان آزاد زاده میشوند.
بروجردی نماد بازگشتی است که از درون خودِ نهاد مورد نقد برمیخیزد؛ نماد این حقیقت که نقد امروزین، دیگر صرفاً یک نقد سیاسی نیست، بلکه یک نقد ساختاری به ماهیت قدرت و قدسیت است. جامعهای که بارها فریب «دین» را بهجای «حقیقت» خورده است، اکنون آمادهٔ بازگشت به خرد و وجدان انسانی است. در چنین بستری است که نقد دینی، پرسش از ماهیت خدا، و بازتعریف انسان و آزادی، همچون پدیدههایی ضروری و اجتنابناپذیر ظهور میکنند. ملت ایران، برخلاف تصویر رسمی و سانسورشده، امروز یکی از بیدارترین و شکاکترین ملتهای منطقه است؛ ملتی که تجربهٔ بقا، او را به جستوجوگر حقیقت بدل کرده است.
نتیجهگیری: فولاد آبدیده شدن و کرامت درونی
پس از قرنها زیستن در حالت بقا و تحمل زخمهای روانی ممتد، ملت ایران امروز باید حقیقت دستاورد خود را از نو تعریف کند. درست است که این مسیر دردناک، عوارضی چون بیاعتمادی و فرسودگی به همراه داشته، اما در نهایت، این مردم را مانند فولاد آبدیده کرده است؛ فلزی که در کورههای داغ رنج صیقل خورده و استحکام یافته است.
حس تحقیر شدن امروزین، که باعث میشود بسیاری به دنبال «اسطورههای تاریخی» یا «شکوه گمشده» بگردند تا هویت خود را ترمیم کنند، خطایی در دیدن حقیقت است. کرامت ما در گذشته نیست؛ کرامت در گوهر درونیای است که از دل بقا بهدست آوردهایم.
این بلوغ، بهخصوص در این عصر، در قالب یک تصمیم تاریخی تجلی یافته است: کنار زدن قاطعانهٔ کلاه دینِ ایدئولوژیک از سر، که قرنها سایهٔ آن بر سر رنج، غارت منابع و عقبماندگی ملت افتاده بود. این عمل، گامی تعیینکننده در بازیابی حاکمیت خرد است.
دستاورد واقعی ما، نه کوروش پادشاه، بلکه بیداری خرد جمعیای است که امروز، پس از هزاران سال، توانایی نقد آن پادشاه و هر قدرت دیگری را دارد. بزرگترین دستاورد ملت ایران، همین توانایی شک و پرسشگری عمیق و تاریخی است. این خرد مستقل، حاصل رنجهاست و گنج واقعی ماست که باید به آن توجه کنیم و آن را ببالیم.
با تکیه بر این خرد آبدیده، ملت ایران در آستانهٔ بازتعریف خویش است؛ نه بهعنوان پیرو هیچ آیین، بلکه بهعنوان صاحب خرد و وجدان مستقل که آماده است مسیر آیندهٔ خود را بر مبنای آگاهی و نقد، و نه صرفاً بر مبنای اسطوره و امید واهی، بسازد.